عیب گرفتن. نکته گیری کردن. خرده سنجی کردن. انتقاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بر کور و کر ار خرده نگیری مردی. (منسوب به رودکی). ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب مرا از این مثل صوفیانه یاد آید اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب. ظهیر فاریابی. یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت. سعدی (بوستان). توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس. سعدی (بوستان). بزرگی در این خرده بر وی گرفت که دانا نگوید محال ای شگفت. سعدی (بوستان). تابکرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم. سعدی. اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان را. سعدی (بدایع). خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو. سعدی (بدایع). گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت. جمال الدین سلمان (از آنندراج). برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه بما روز الست. حافظ. برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم. حافظ. چو قسمت ازلی بی حضورما کردند گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر. حافظ. گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. حافظ
عیب گرفتن. نکته گیری کردن. خرده سنجی کردن. انتقاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بر کور و کر ار خرده نگیری مردی. (منسوب به رودکی). ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب مرا از این مثل صوفیانه یاد آید اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب. ظهیر فاریابی. یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت. سعدی (بوستان). توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس. سعدی (بوستان). بزرگی در این خرده بر وی گرفت که دانا نگوید محال ای شگفت. سعدی (بوستان). تابکرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم. سعدی. اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان را. سعدی (بدایع). خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو. سعدی (بدایع). گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت. جمال الدین سلمان (از آنندراج). برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه بما روز الست. حافظ. برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم. حافظ. چو قسمت ازلی بی حضورما کردند گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر. حافظ. گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. حافظ
اذعان. اقرار. مقر آمدن، متعهد شدن. بعهده گرفتن. تعهد کردن. پذیرفتن: خدا چنانکه داناست بر آنکه من آن را گردن گرفته ام و داناست برآنکه وفا خواهم کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)
اذعان. اقرار. مقر آمدن، متعهد شدن. بعهده گرفتن. تعهد کردن. پذیرفتن: خدا چنانکه داناست بر آنکه من آن را گردن گرفته ام و داناست برآنکه وفا خواهم کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)
از میان رفتن سرکج و زیادتی یک سوی جامه کم کم با دوختن تا مساوی طرف کم عرض تر گردد. (یادداشت مؤلف) ، از منفذ جسمی مایعی عبور کردن چنانکه روغن بر اثر مالیدن بر تن کسی، آب یا شیرۀ برآمده و تنیده از مرغی یا گوشت بهنگام پخت بار دیگر در جسم مرغ یا... درآمدن. (یادداشت مؤلف)
از میان رفتن سرکج و زیادتی یک سوی جامه کم کم با دوختن تا مساوی طرف کم عرض تر گردد. (یادداشت مؤلف) ، از منفذ جسمی مایعی عبور کردن چنانکه روغن بر اثر مالیدن بر تن کسی، آب یا شیرۀ برآمده و تنیده از مرغی یا گوشت بهنگام پخت بار دیگر در جسم مرغ یا... درآمدن. (یادداشت مؤلف)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) : خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای. مظفرحسین کاشی (از آنندراج). کند است به اعضای تنم نشتر فصاد خون از رگ من نشتر فصاد گرفته. علی خراسانی (از آنندراج). ، قصاص گرفتن: انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت. مفید بلخی (از آنندراج). - خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن: نگیرد خون ما آن کینه جو را اگر صد نیزه از جا جسته باشد. طغرا (از آنندراج)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) : خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای. مظفرحسین کاشی (از آنندراج). کند است به اعضای تنم نشتر فصاد خون از رگ من نشتر فصاد گرفته. علی خراسانی (از آنندراج). ، قصاص گرفتن: انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت. مفید بلخی (از آنندراج). - خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن: نگیرد خون ما آن کینه جو را اگر صد نیزه از جا جسته باشد. طغرا (از آنندراج)